امروز یکشنبه 21 اردیبهشت سال 1393 .
صبح ساعت6ونیم به اسکله کشتیرانی ولفجر جزیره خارگ رفتیم که بیایم بوشهر من و تو و مامان جون.
تو سالن انتظار ناگهان صدای بچه گانه ای به طور واضح گفت مامان
با چشمانی پراز اشک گفتم جان مامان
تو برای اولین بار و شانسی گفتی مامان اطرافیان هم شنیدند و تایید کردن که تو بودی.ولی دیگه چیزی
نگفتی.هرکاری کردم که تکرار کنی نشد که نشد انگار شانسی از دهنتدراومده بود...
به هرحال دور یا نزدیک دوباره این کلمه رو تکرار میکنی و من به انتظار ان روز ثانیه شماری می کنم.