نمى دانم.....

نمی دانم...

 

در آستانه ی تولد کودکی هستم که نمیدانم مرا از خودم دور می کند یا به خودم نزدیک تر...

 

قلب کوچکی درون من شروع به تپیدن کرده که نمی دانم بعد از متولد شدن در مواجهه با دنیای اطرافش پر از کینه خواهد بود یا سرشار از مهر...

 

نمی دانم کدام تپشش در کجای این جهان بزرگ و در چه زمانی به عاشقانه ها دعوتش خواهد کرد و آیا مرا در تک تک تپش هایش به یاد خواهد داشت؟؟!!

 

دست های کوچکی درونم رشد می کند که نمی دانم تا کدام صفحه ی زندگیم دست مرا خواهند گرفت و آیا می شود در لابلای انگشت هایش نشانی از نوازش هایم را دید؟؟!!

 

نمی دانم پاهای کوچکی که در درونم قد می کشند،قدم به کدام جاده خواهند گذاشت و کدام مسیر را برای کودکم بر می گزینند...!!!

 

نمی دانم هایم بیش از آنند که قلبم آرام بگیرد...

 

تنها چیزی که می دانم و آرامم می کند این است که دوستش دارم ،آنقدر که شاید بتوانم خودم را فراموش کنم...

 

می دانم که می آیی و شریک روزهای باقی مانده ی عمرم می شوی...

 

 


تاریخ : 30 مهر 1392 - 15:23 | توسط : mamani | بازدید : 819 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی